Page 21 - فصلنامه فرهنگی-خبری شماره 5
P. 21

‫شماره پنجم‪ :‬پائیز ‪1398‬‬

‫با بنیاد ایران‌شناسی‬                                                                 ‫نگاه به صدر اخبا ِر جهان در دنیای مجازی متوجه م ‌یشویم‬
                                                                                     ‫چند خبر ابتدایی به موضوعات سیاسی اختصاص دارد‬
                           ‫شـکارچی هسـتند کـه به جنـگل رفتـه و ب ‌هجـای آنکه‬         ‫که دلالت بر قدر ‌تطلبی دنیای غرب است و پس از آن‬
                           ‫پرنـده در آسـمان را شـکار کنـد‪ ،‬سـایه او را در زمیـن‬      ‫مهمترین اخبارشان اخبار خوانندگان و سلبریت ‌یهای غربی‬
                                                                                     ‫است و انسان از چنین اخباری ب ‌هعنوان برترین اخبار دنیا با‬
                                                          ‫نشـانه گرفته است‪.‬‬          ‫بیشترین عنوان بازدیدکننده دچار شرم م ‌یشود‪ .‬عالم مولانا‬
                           ‫در ادامـه ایـن مراسـم دکتـر مسـتکین‪ ،‬مدیـر گروه‬           ‫نقطه مقابل تمدن امروز غرب است‪ .‬تمدنی که سایه شومش‬
                           ‫فرهنـگ یونسـکو‪ -‬ایـران‪ ،‬ضمـن تقدیـر از بنیـاد‬             ‫را بر سر همه گسترده است‪ .‬در زندگی غربی با جهانی فاقد‬
                           ‫‌ایرا ‌نشناسـی در برپایـی مراسـم بزرگداشـت مولانـ‌ا‪،‬‬      ‫معنا روبرو هستیم و انسان معنایی ندارد اما مولانا تمام‬
                           ‫سـخنان خـود را چنیـن آغـاز کـرد‪ .‬عصـر مـا عصـر‬
                           ‫ب ‌یقـراری و اضطـراب اسـت و ایـن اضطـراب باعـث‬              ‫سخنش این است که جهان و انسان معنای بزرگی دارد‪.‬‬
                           ‫شـده که آدمـی از مـوزون شـدن بـه دور باشـد‪ .‬مولانا‬        ‫دکتـر حـداد عـادل بـا اشـاره بـه نـگاه مولانـا بـه‬
                           ‫بـا اشـعارش آدمی را مـوزون م ‌یکنـد؛ چرا کـه او یک‬        ‫زندگـی‪ ،‬افـزود‪ :‬مولانـا در ‪ 26500‬بیـت مثنـوی و‬
                           ‫نظـام فکـری برای ما ترسـیم م ‌یکنـد‪ .‬خیلی از ما شـب‬       ‫داسـتا ‌نهایش مـراد و مقصودش اینسـت که نـگاه ما را‬
                           ‫امتحانی هسـتیم؛ امـا دنیای امـروز ما را از شـب امتحان‬     ‫به سـمت بالا معطـوف کند‪ .‬تمـام مثنوی یک انگشـت‬
                           ‫هـم غافـل کـرده و مولانـا به مـا انـذار م ‌یدهـد‪ .‬مولانا‬  ‫اشـاره بـه سـمت بـالا دارد تـا یـادآوری کند کـه تمام‬
                           ‫پختـه شـدن را در گـرو مـوزون شـدن م ‌یدانـد و آن‬          ‫دنیـا خـور و خواب و خشـم و شـهوت نیسـت و اصل‪،‬‬
                           ‫منوط بر وارد آزمون شـدن اسـت‪ .‬انسـانی کـه در کوره‬         ‫چیـز دیگری اسـت‪ .‬تـا وقتی که انسـان بـرای خودش‬
                           ‫آزمـون مـ ‌یرود‪ ،‬باید لاجرم سـربلند از آن بیـرون آید‪.‬‬     ‫معنـا قائل نشـود‪ ،‬معنایی در جهـان پیدا نم ‌یکند‪ .‬انسـان‬
                           ‫پیـام مولانـا در بـاب مـوزون شـدن در ایـام ُفرجه‬          ‫و جهـان همانند دو آینه روبروی هم هسـتند‪ .‬ایشـان در‬
                           ‫ایـن اسـت‪ :‬آدمی در ایـام فرجـه نباید گرفتـار خور و‬        ‫توضیح نـگاه عاشـقانه مولانـا در سـرود‌ههایش‪ ،‬چنین‬
                           ‫خـواب و شـهوت و حسـد و کینه شـود‪ .‬بـرای موزون‬             ‫بیـان داشـت‪ :‬اگر فردوسـی شـاهنامه را سـروده‪ ،‬مولانا‬
                           ‫شـدن بایـد به سـتیز ایـن دیوهـای روزگار رفـت‪ .‬در‬          ‫بـا مثنوی عشـ ‌قنامه سـروده اسـت‪‌.‬تمام حـرف و عالم‬
                           ‫ایـام فرجـه بایـد بـرای زیـن کـردن مرکب به سـوی‬           ‫مولانا این اسـت مـا یک مبـدأ و مقصد داریم و مسـافر‬
                           ‫مرکزالاسـرار کـه تمـام شـادی درونـی در آن اسـت‪،‬‬           ‫راهـی هسـتیم‪ .‬حرکت ما به سـوی عالم بالا با سـازوکار‬
                           ‫مه ّیـا شـد‪ .‬بـر این اسـاس اگـر در ایـام فرجه شـهوت‬       ‫عشـق اسـت‪ .‬موتور هر کس به سـمت عشـق دل است‬
                           ‫و منیت‌هـای دون انسـانی بر جوهـره هر انسـانی غلبه‬         ‫و آن اسـت کـه ما را در مسـیر عشـق حرکـت م ‌یدهد‬
                                                                                     ‫و تمام سـخنش ایـ ‌ن اسـت‪ :‬در دنیا بـاش و زندگی کن‪.‬‬
                      ‫‪19‬‬                                                             ‫امـا فرامـوش نکن از کجـا آمـد‌های و به کجـا م ‌یروی‪.‬‬
                                                                                     ‫وی بـا تمـام تمثی ‌لهـا سـعی در بیـان ایـن اصـل دارد‬
                                                                                     ‫کـه انسـان بزرگتـر از آن اسـت که تمـام هـ ّم و غمش‬
                                                                                     ‫دنیا باشـد‪ .‬کسـانی که فقط دنیـا را م ‌یبیننـد‪ ،‬همانند آن‬
   16   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26